همانا برخی از وجوه تقوا به این معنی است که انسان خدا را مانند سپری قرار دهد برای اینکه نگذارد اسباب در قلب او تأثیر گذاشته و مانع از اعتماد او بر اسباب شود. انسان به حال خود داناتر است و او از درون خود مییابد که به چه کسی اطمینان دارد و تکیه نموده است و نفسش با چه چیزی سکون و آرامش و قرار مییابد.
(بعد از شنیدن این سخن) نگو که خداوند ما را به سعی در را تأمین کسانی که نانخور ما هستند امر نموده و نفقه و خرج آنها را بر ما واجب کرده است، پس باید جدیت و تلاش در راه به دست آوردن اسبابی که معمولا از راه آنها و به سبب آنها خداوند به ما روزی میدهد نماییم.
این سخن آنچه که ما گفتیم را نقض نمینماید چرا که ما فقط تو را از اعتماد قلبت بر اسباب و آرامش در زمان فراهم بودن آنها نهی نمودیم و ما به تو نگفتیم که بر اسباب عمل نکن.
سپس میفرمایند : بعد از نوشتن این وجه برای تقوا خوابیدم و سپس به نفسم رجوع نمودم دیدم که دو بیت شعر را میسرایم که قبلا آن را نمیشناختم :
لا تعتمد إلا علی الله
فکل أمر بید الله
و هذه الاسباب حُجّابه
فلا تکن إلا مع الله
اعتماد مکن مگر بر خداوند
همهی امور به دست خداست
این اسباب حجاب خداوند هستند (و باعث میشوند که انسان محجوب خدا را در پشت امور مشاهده ننماید)
پس فقط با خدا باش (و دل به او ده)
در ادامه میفرمایند: به درون خویش نظر نما، اگر میبینی قلبت با آن اسباب کارها آرامش و سکون مییابد پس ایمان خود را متهم نما و بدان که تو آن مردی (که ایمان آورده و شرک نورزیده) نیستی.
اما اگر میبینی که قلبت با خدا آرام است و حالت وجود اسباب و حالت نبود آنها برایت یکسان میباشد پس بدان تو آن مردی هستی که ایمان آوردی و هیچ چیزی را با او شریک نگرداندی (و موحد حقیقی) هستی و تو جزء افراد قلیلی هستی و مانند تو کم هستند.
پس اگر خداوند به تو از راهی که گمانش را نداری روزی داد این بشارتی از جانب خدا میباشد که تو از متقین هستی.
وصایا ص 37